
در این بخش از سایت آکاایران متن های عاشقانه را برای شما آماده کرده ایم ، امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
بعضی ها فقط برای این می آیند
که عاشقمان کنند و بی قرار
یک مشت خاطره به آغوشمان بریزند و بروند
و با هرچه یادمان داده اند, تنهایمان بگذارند
بعضی ها فقط می آیند که زود بروند
که داغ شوند و روی دلمان بمانند
دقایقی در زندگی هستند
که دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود که
میخواهی او را از
رویاهایت بیرون بکشی
و در دنیای واقعی
بغلش کنی....
امروز هم آسمان مثل من
دلش گرفته بود ...
خوش به حال آسمان که
با ریختن اشکهایش همه را
خوشحال میکند اما چشمان من
دیگر سویی برای اشک ریختن ندارند
عاشق شوید…
نه به خاطر لذت بوسه و هم آغوشی…
به خاطر تمرکز ذهن روی یک نفر عاشق شوید…
وفاداری لذت دارد…
همانقدر که زن را باید فهمید …
مرد را هم باید درک کرد …
همانقدر که زن “بودن” میخواهد …
مرد هم “اطمینان” میخواهد …
همانقدر که باید قربان صدقه ی روی بی آرایش زن رفت …
باید فدای خستگی های مرد هم شد …
همانقدر که باید بی حوصلگی های زن را طاقت آورد …
کلافگی های مرد را هم باید فهمید …
خلاصه “مرد” و “زن” ندارد …
به نقطه ی “مــا” شدن که رسیدی …
بهترین باش برایش …
بگذار حس کند هیچکس به اندازه تو درکش نمیکند.
صادق هدایت میگه:
عاشقی…
باید قسمته آدم بشه…
وقتی شد یهو بخودت میایی میبینی یکی هست با همه فرق میکنه!
صدای پاشو میشناسی!!
وقتی میبینیش آنقدر قلبت تند تند میزنه فکر میکنی الان صداشو همه میشنون
بهت محل نذاره کلافه ای؛وقتی هست خوبی وقتی نیست….
مهم نیست که با هم قهرین یا آشتی ؛ مهم اینکه باشه ؛ پیشت باشه،فقط باشه…
وقتی هم نیست جاشو هیچکس دیگه ای پر نمیکنه……..
واین یعنی بهترین و ناب ترین حس دنیا
اصلا”یعنی…
خوده خوده زندگی….
تنهایی آدمها ب عمق یه دریاست ولی برای پرکردنش یه لیوان محبت کافیست…
هرجادلت شکست خودت شکسته هارو جمع کن,تاهرکس منت دست زخمیشوبه رخت نکشه!!
هرک بااحساس باشدعاقبت خواهدشکست این جواب سادگیست…
قصه اصحاب کهف یک شوخیست.اینجایک روزبخوابی همه توراازیادمیبرند…
هواسردنیست!!
ازیخ کردن های ماازسرسرمانیست
لحن بعضی ها زمستونیه!!..
با من که باشی هیچی نمیخوام
دنیارو بی تو اصلا نمیخوام
وقتی تو هستی
قلبم آروم
زندگی کردن با تو آسونه
بی تو من مردم زندگی سخته
هـــزار بار این پهلو اون پهـــــــــــــــــــــلو میــــــــشم
فایــــــــده ای نداره این تخـــــــــــت خواب
آغـــــــوش گرم تــــــــــورو کم داره
رفتنت دلمو میلرزونه و عاشــــــــــــق ترم میــــــــــکنه
وقتــــــــــی که هرجوری شده دلت میـــــــــــــــــخواد
منو بــــــــه یه هم آغوشی عاشــــــــــــقانه دعوت کنـــــــی
وای چـــه لذتی داره آغــــــــوش گــــــــــــــرمت
مرد من امشــــــــــــب کی رو به آغـــــــوش گرفتی؟
باور نکردی عشقمو ،راضی شدی ببینی شکستمو
رنجوندی تو قلب خستمو ،با این که دیدی پر و بال بستمو
تو که میگفتی میمونی تا همیشه کنارم
حالا نیستی که ببینی جز تنهایی کس ندارم
گفتی که عاشقمی همیشه ،کسی برای تو من نمیشه
حالا میفهمم که شبیهم به تموم دنیا هنوزم باورم نمیشه
چطوری شد ،که کندی دلتو از من به زودی
یادم نمیره دستات ،تو دستم، قدم میزدیم اره تو بودی
اون همه عشقوعلاقه کجا رفته که داشتی
نکنه پای یکی دیگه دلتو بازم جا گذاشتی
حرفات از یادم نمیره که میگفتی هر کسی
نمیتونه بیاد بشینه تو قلبت به این راحتی
ولی تو نیستی که میزدی انگار اون حرفارو
من همش تکرار میکنم تووجودم دردامو
شبا که میخوام بخوابم فکرت نمیزاره بخوابم
اخه چرا شکستی رفتی و دادی عذابم
هنوزم باورم نمیشه
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد
تظاهر به بی تفاوتی . ..
تظاهر به بیخالى
به شادی،
به اینکه دیگــر هیچ چیز مهم نیست . . .
اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این. “نمایش” . . . !
تنهایی.....
آه از این "تنهایی"
تمام تنم می لرزد!
من از دست رفته ام، شکسته ام !
از این "تنهایی"
به انتهای بودنم رسیده ام،
اما باز هم اشک نمی ریزم پنهان شده ام، پشت لبخندی که هزاران درد دارد...!
دلم ... یک اتفاق تازه مى خواهد ..!!
نه مثل عشق و دل دادن ..؛
نه در دام غم افتادن ..؛
دگر اینها گذشت از ما ..!
شبیه شوق یک کودک ...
که کفش نو به پا دارد
و گویى کل دنیا را ...
در آن لحظه به زیر کفشها دارد،
دلم یک شور بى اندازه مى خواهد...
گذشته در چشمانم مانده است
عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است
چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی
صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم
که نفهمی هنوز هم دوستت دارم
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته
آسمان پر باران چشم هایم
بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه
بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
نمیشه که تو باشی من و من عاشقت نباشیم
فاصله را معنا کن با کتابی که زبانش آمدن است …
دست بر دیوار سیمانی بکش لمس قلب من به همین آسانی است …
بیراهه ای که به کوچه ی عشق می رسید اشتباه نبود راه را اشتباه آمده بودم پشیمان نیستم!
راهنما شده ام ….
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم
من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم
شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟
این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم
ترشحات خوبی هایت
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟