آکاایران: داستانهای کوتاه جالب و داستانهای کوتاه زیبا برگرفته از زندگی افراد معمولی بوده که در همین اطراف ما زندگی میکنند ولی اتفاقات زندگیشان وقتی به زبان داستان بیان میشود، جالبتر و جذابتر هستند. این داستانهای کوتاه گاه آموزنده هستند و با همذاتپنداری میتوان به اصلاح رفتار فردی دست زد. برخی از داستانهای کوتاه از زندگی افراد مشهور نقل شدهاند. بعضی دیگر خواننده را در غم و اندوه فرومیبرند. همه ما در طول زندگی انواع داستان آموزنده و حکایات پند آموز و زیبا را مطالعه کرده و یا شنیده ایم که اغلب برای ما جالب و قابل توجه می باشند. در ادامه این مقاله از مجموعه مقالات سرگرمی آکا, داستان کوتاه و آموزنده "قهرمانان من" را برایتان تعریف میکنیم . با ما همراه باشید.
نادانی رو به خردمندی کرد و گفت فلان شخص، ثروتمندترین مرد شهر است. باید از او آموخت و گرامیش داشت.
خردمند خندید و گفت: فلانی کیسه اش را از پول انباشته آنگاه تو اینجا با جیب خالی بر او می بالی و از من می خواهی همچون تو باشم؟
نادان گفت: خوب گرامیش مدار، بزودی از گرسنگی خواهی مرد.
خردمند خندید و از او دور شد.
از گردش روزگار مرد ثروتمند در کام دزدان افتاد و آنچه داشت از کف بداد و دزدان کامروا شدند.
چون چندی گذشت همان نادان رو به خردمند کرد و گفت: فلان دزد بسیار قدرتمند است باید همچون او شکست ناپذیر بود.
خردمند باز بر او خندید. فردا دزد به چنگال سربازان فرمانروای اسیر شده، برهنه اش نموده و در میدان شهر شلاقش می زدند که خردمند دید نادان با شگفتی این ماجرا را می بیند. دست بر شانه اش گذاشت و گفت: عجب قهرمان هایی داری، هر یک چه زود سرنگون می شوند.
نادان گفت: قهرمان های تو هم به خواری می افتند.
خردمند خندید و گفت: قهرمانان من در ظرف اندیشه تو جای نمی گیرند، همین جا بمان و شلاق خوردن آن که گرامیش می داشتی را ببین و با خنده از او دور شد.