در این بخش از سایت آکاایران جملات زیبای مرحوم حسین پناهی را برای شما آماده کرده ایم ، امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد.
جملات مرحوم حسین پناهی
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...
می دانی . . . !؟
به رویت نیاوردم . . . !
از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما ”
فهمیدم پای ” او ” در میان است . . .
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه
این روزها ” بی ” در دنیای من غوغا میکند !
بی کس ، بی مار ، بی زار ، بی چاره بی تاب ، بی دار ، بی یار ،
بی دل ، بی ریخت ، بی صدا ، بی جان ، بی نوا
بی حس ، بی عقل ، بی خبر ، بی نشان ، بی بال ، بی وفا ، بی کلام
، بی جواب ، بی شمار ، بی نفس ، بی هوا ، بی خود ، بی داد ، بی روح
، بی هدف ، بی راه ، بی همزبان
بی تو ، بی تو ، بی تو . . .
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند دیگر گوسفند نمی درند به نی چوپان دل می سپارند و گریه میکنند…
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند …
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
اجازه . . . !
اشک سه حرف ندارد ، اشک خیلی حرف دارد !
می دانی … !؟ به رویت نیاوردم …! از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما ”
فهمیدم پای ” او ” در میان است …
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی . . . ؟
اجازه … ! اشک سه حرف ندارد … ، اشک خیلی حرف دارد!!!
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند !
دیگر گوسفند نمی درند ، به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند . . .
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!
این روزها به جای” شرافت” از انسان ها فقط” شر” و ” آفت” می بینی !
نه بر می گردم با چشمانم که تنها یادگار کودکی منند آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم
راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…! “حــــال مـــن خـــــــوب اســت” … خــــــوبِ خــــوب
می دونی”بهشت” کجاست ؟ یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب ! بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری…
وقتی کسی اندازت نیست دست بـه اندازه ی خودت نزن…
چراغ بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و می کشید زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت
این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند! بــی کس ، بــی مار ، بــی زار ، بــی چاره بــی تاب ، بــی دار ، بــی یار ، بــی دل ، بـی ریخت،بــی صدا ، بــی جان ، بــی نوا ، بــی حس ، بــی عقل ، بــی خبر ، بـی نشان ، بــی بال ، بــی وفا ، بــی کلام ،بــی جواب ، بــی شمار ، بــی نفس ، بــی هوا ، بــی خود،بــی داد ، بــی روح ، بــی هدف ، بــی راه ، بــی همزبان
بــی تو بــی تو بــی تو……
به آتش نگاهش اعتماد نکن لمس نکن! به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند! ،به سرزمینی بی رنگ بی بو و ساکت! آری ، بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو اگر خواستار جاودانگی عشقی!
ماندن به پای کسی که دوستش داری قشنگ ترین اسارت زندگی است !
دریا و هیچکس ،در جسم بشری من !ابدیت تکرار میشود به شادی میلاد یک حباب !و غم ترکیدن حبابی دیگر تکرار میشود آری زوزه جگر سوز سگهای معصوم غرایزم !از کشیدن این سورتمه لت و پار