آکاآپ: در این مقاله از مجموعه مقالات سرگرمی آکا, جدیدترین و خنده دار ترین خاطراتی که شما عزیزان برای ما فرستاده اید را گردآوری کرده ایم که میتوانید در ادامه تمامی متن را مطالعه کنید. امیدواریم از این مطالب طنز لذت ببرید.با ما همراه باشید.
آقا این داروخونه ها هم مسخرشو در آوردنا
ی دختر خوشکل گذاشته اونجا..رفتم خمیر دندون بخرم جوگیر شدم گفتم ازون زغالی بزرگا بده.داد گف میشه 25تومن
یکی نیس بگه آخه بدبخت سک تو که همیشه خمیر تاریخ گذشته 700تومنی میزنی مجبوری دندوناتو با گه سیاه بشوری؟أه ه ه.../:
وقتی کنکوری بودم یه پسره رو تو راهرو بود که همیشه ی خدا هم داشت نگری بر د بازی میکرد یه بار از معلمم پرسیدم که این اینجا چیکار میکنه؟
گفت اومده مثل تو کلاس کنکور
گفتم این پس چرا همیشه در حال بازی کردنه؟
گفت این طوری بهش نگا نکن رتبه ی اول تو قلمچیه
اغا به نظرم عجیب اومد خلاصه باهاش دوست شدم و اینا اخر فهمیدم که
.
.
اغا سوال هارو میخرید اخر هم میخواست به ننه باباش بگه تو کنکور حالش بد شده ????
امروز از امتحان که اومدیم با همخونم قرار گذاشتیم بخوابیم پاشیم امتحان بعدی رو با هم بخونیم یکی دو ساعت بعد اومده بالا سرم بیدارم کرده میگه رویا میشه یکم دیگه بخوابیم بعد بیدار شیم؟
اثر امتحاناست دیگه
یه بار رفتم دکتر . برام 30 تا شیاف نوشت !بهش
گفتم : حاجی شما رزمنده بودی ؟
خوشحال شد گفت : اره از کجا فهمیدی ؟
گفتم : از اونجا که باسن منو با خشاب کلاشینکف اشتباه گرفتی !!!
آقااااا ما یروز رفتیم یه مسواک بزنیم یهو دستم خورد به مسواک مامانم افتاد تو توالت فرنگی منم که میترسیدم اگه به مامانم بگم یه ابدلیا چاکی بیاد تو شیکمم به سرعت مسواک را در اورده و از صحنه جرم دور شدم
هنوز که هنوزه مامان هر شب به بابام زنگ میزنه میگه یه خمیر دندون جدید بخر بیار
اقا اونایی که میرن دنبال پدر و مادر واقعیشون ، نگه دارن . یه ایستگاه جلوتر وایسین منم میام .
رفتم به بابام میگم : بابایی داشتن بهترین دختر دنیا چه احساسی داره ؟
بابام بدون مکث گفت : تجربه نکردم تاحالا .
میرم به مامانم این سوالو میگم جواب میده : باید از خواهرم بپرسی اون دخترش بهترین دختر جهانه .
میرم از داداشم میپرسم ، میگه : نمیدونم راستش . من که خواهر ندارم خو .
من *_*
بابام :d
مامانم :)
داداشم ^_^
اقا ما کلاس ششم بودیم سر کلاس زبان که معلممون خپل و سخت گیر و بدجنس بود . به معلممون میگفتیم کلم تپلی . بعد تو کلاس داشتیم یواشکی (لواشکی) جرعت حقیقت بازی میکردیم .بعد نوبت من که شد گفتم جرعت . اونام گفتم برو چارزانو بشین رو میز معلم . منم ترسیدم ولی برای اینکه خیط نشم قبولیدم .خلاصه کلم تپلی پای تخته که بود من سریع از جام پاشدم و دویدم سمت میزش تا روش بشینم . چشتون روز بعد نبینه یهو کلم تپلی برگشت سمتم و منو دید . منم هول شدم پام پیچ خورد . داشتیم سقوط میکردم تو زمین که شلوار کلم تپلی رو گرفتم و ... بعلهههههههههه تنبون کلم جونم عین دنبه شل شد اومد رو مچ پاش . ما بچه ها هم عین چی کلاس رو منفجر کردیم در این بین یکی از دوستان هم توانست باد معدشو خالی کنه . چی ؟ معلم چیشد ؟ هیچی دیگع . رفت دیگه برا حقوقش هم برنگشت . تا یه سال تو مدرسه صدام میکردن *ریحون تنبون کش * :|
چند وقت پیش یه جک تو کانال فور جوک خوندم در مورد "نزدیک ترین تجربه به رابطه جنسی" یاد یکی از خاطره های خودم افتام.یادمه وقتی 8،9سالم بود به همه میگفتم وقتی بزرگ شدم زن نمیگیرم (نمی دونم چرا :/) خیلی هم مُصِر بودم ولی روی یکی از دخترای فامیل به قول امروزیا کراش داشتم یه شب که همه بچه ها و نوه ها هم خونه پدر بزرگ مادربزرگم بودیم و از قضا دختره و خانوادش هم اونجا بودن.سر سفره شام بودیم که نمیدونم چجوری یهو بحث ازدواج باز شد و عمم برگشت و به من گفت علی که داماد خودمه منم گفتم نه :( یهو مادر همون دختره که روش کراش داشتم برگشت گفت نه علی قراره دختره منو بگیره آقا منو میگی دنیا برام وایستاد منم خیلی محکم و قاطع گفتم نـــــــــه آقا مادره برگشت با صدای بلند گفت مگه دختر من چه ایرادی داره
من یادم نمیاد چی گفتم ولی هرچی گفتم کل جمع ساکت شدن غذاشونو خوردن.این بود نزدیک ترین تجربه من به رابطه جنسی:/
یه بار تاکسی سوار شدم اومدم به راننده چیزی بگم ، دست زدم رو شونش .
کنترل ماشین از دستش خارج شد. کم مونده بود بزنه به یه اتوبوس . اخر تو
خاکی نگه داشت.
گفتم : معذرت میخوام . نمیدونستم این قدر میترسید.
گفت : نه، عیب نداره ، چون من 25 سال راننده ماشین نعش کش بودم :/
ماه محرم بود و یکی از معلما خواست این ایامو تسلیت بگه ژست غمگین گرفتو دستاشو مثل این روانشناسا زیرچونش حلقه کرد و درحالی که به افق خیره شده بود گفت:ماه مــبــــارک محرم و تـــبــریــــــک.....تا اینو گفت همه منفجر شدیم از خنده هیچ جورم آروم نمیشدیم;-)
فکر کنم دبیرمون از فامیلای یزید بوده :)))
سلام. من مانی هستم، ۸ ساله.
پدرم استاد دانشگاهه.
توی تیرماه با پدرم رفتم دانشگاه تا پدرم برگه های تصحیح شده رو تحویل دانشگاه بده. یه دفعه از پشت ستون یه دانشجو پرید بیرون گفت استاد بخدا من تحت پوشش بهزیستیم، بی پولم و اگه پاسی ندین مجبورم ترک تحصیل کنم و موادفروش میشم و کلی حرف دیگه.
ولی من زودی پریدم وسط حرف دانشجو و به بابام گفتم: بابایی بابایی من دیدم این آقاهه کوچه پشتی از شاسی بلند پیاده شد. یکدفعه دانشجوهه یجوری عصبی و بد نگام کرد که از ترس رفتم پشت بابام قایم شدم.
اقا دیدین تلویزیون یه تبلیغ داشت زنه میومد تو دو حالت مختلف میگفت مثلا خونمون خیلی کوچیکه! قد لونه مرغه توش ادم نفسش بند میاد و... اینا؟
هیچی مامان مام ازین یاد گرفته جوگیر شده هی میاد جلو بابام رژه میره میگه خونمون خیلی تنگه ها:/ شبا دیر میای خونه ها:// و اینا، بعد دودیقه باز میاد به بابام میگه اشکال نداره دیر میای من بهت اعتماد کامل دارم یا میگه وای خونه ما چقدر صفا داره????
لا مصب یه جوریم با احساس میگه هر دو حالتو ادم هنگ میکنه!
ما :///
خودش :))))
زنه تو تلویزیون @-@
دیروز کیف معلم ادبیات مون رو زدن داد زد
بازگرد فرومایه
سلام. من مانی هستم، ۸ ساله
پدرم استاد دانشگاهه.
یه روز من و مامان با ماشین رفتیم دانشگاه دنبال پدرم، من تنهایی رفتم داخل دانشگاه دنبال پدرم، توی راهرو دیدم یه دانشجو با گریه رفت سمت پدرم، سرشو گذاشت روی شونه پدر و گریه شدیدی کرد، پدرمم چند قطره ای اشک ریخت، دانشجو هق هق کنان بریده بریده به پدرم میگفت مامان بابام طلاق گرفتن، حالم بده و نمره میخوام.
پدرمم با همون حالت گریه بهش گفت: باشه خیالت راحت فقط طلاقنامه رو فردا بیار ببینم تا پاسیتو بدم. بعدش اومد سمت من.
دیدم که دانشجو دستاشو محکم مشت کرد و آروم فحش داد